قدم می گذارم...این بار در جنگل...
در اینجا... نورِ آفتاب قدرتی دارد به اندازه ی پشیزی... و این غصون هستند که به روی خورشید پوزخند می زنند! سبز های مغرور!
شاخه ی گیاهِ سبز رنگی که خنکایش از روی شبنم های نشسته بر رویش معلوم است، با ساعد پای عریانم برخورد می کند. تنم لرزهای خفیف میخورد و حسی به زیباییِ لبخندِ دختر بچه ای، زیر پوستم روان میشود!
حال خوبم را با همکاری لبانم تکمیل میکنم...لب هایم کش میآیند...برجستگی گونههایم بیشتر شده و به سمت بالا هدایت میشوند! لبخند و...
مست میشوم از بوی نَمِ درختان و مست می شوم و مست می شوم!
|
|
- نـیل - ط
- شنبه ۲۵ آذر ۹۶